130 - اسماء الله ــ جل جلاله
لوازم قدیمی عتیقه - طب سنتی
 
آخرین مطالب
 
پیوندهای روزانه
130 - اسماء الله ــ جل جلاله

 

130 - اسماء الله ــ جل جلاله

اسماء الله ــ جل جلاله

 

خداى تعالى فرمود: و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها (174) صدوق به اسناد خود بدون واسطه به عبد السلام صالح هروى از على بن موسى الرض (ع ) از پدران بزرگوارش از على (ع ) از رسول خدا(ص ) نقل كرد كه فرمود: خداى تعالى نودو نه (84) اسم دارد كه هر كس به آن واسطه خداى را بخواند خداى تعالى وى را اجابت مى كنند و هر كس آنها را احصا كند داخل بهشت مى شود. دليل دوم :اينكه مى خواهم اين رساله را به شرافت اسماء الهى مشرف گردانم و مهر آن را به مشك بگيرم . سپس به طور كوتاه شرح آن اسما كنم نه به اختصارى كه مقصود از دست رود و نه به اطاله كلام كه خسته كننده و ملال آور باشد تا آنكه اين اسما و شرح آن مثل عقيده اى براى شنونده و خواننده و حفظ كننده و داننده و نويسنده آن شود تا آنكه به اين وسيله به حقيقت توحيد برسند، و شايد صدوق نيز بر همين مطلب اشاره فرموده باشد در آنجايى كه فرمود مقصود از شمارش ‍ اسما (احصاها) (85) در روايت احاطه و اطلاع بر معانى آن اسما است . و معنى احصا شمارش نيست و نيز صدوق به اسناد خود به سليمان بن مهران از امام صادق (ع ) از جعفر بن محمد از پدرش محمد بن على از پدرش على بن حسين از پدرش حسين بن على از پدرش على بن ابيطالب عليهم السلام از رسول خدا نقل كرد كه آن حضرت فرمود:خداى تعالى نود و نه اسم دارد صد جز يكى . هر كس آن را احصا كند داخل بهشت مى شود و آنها عبارتند از:

 

 الله ، الواحد، الاحد، الصمد، الاول ، الاخر، السميع ،البصير، القدير، القاهر، العلى ، الاعلى ، الباقى ، البديع ، البارى ، الاكرم ، الظاهر، الباطن ، الحى ، الكريم ، الحكيم ،العليم ،الحفيظ، الحق ، الحسيب ، الحميد، الحفى ، الرب ، الرحمن ، الرحيم ، الذارى ، الرازق ، الرقيب ، الروف ، الرائى ، السلام ، المومن ، المهيمن ، العزيز، الجبار، المتكبر، السيد، السبوح ، الشهيد، الصادق ، الصانع ، الطاهر، العدل ، العفو، الغفور، الغنى ، الغياث ، الفاطر، الفرد، الفتاح ، الفالق ، القديم ، الملك ، القدوس ، القوى ، القريب ، القيوم ، القابض ، الباسط، القاضى ، المجيد، المولى ، المنان ، المحيط، المبين ، المقيت ، المصور، الكبير، الكافى ، كاشف ، الضر، الوتر، النور، الوهاب ، الناصر، الواسع ، الودود، الهادى ، الوفى ، الوكيل ، الوارث ، البر، الباعث ، التواب ، الجليل ، الجواد، الخبير، الخالق ، خير الناصرين ، الديان ، الشكور، العظيم ، اللطيف ، الشافى .

 

 

شرح اين اسما (85)

(1) الله :

مشهورترين اسم خداى تعالى است و جايگاهى و الا در ذكر و دعا دارد و ساير اسما به آن علامت شناخته مى شوند.

2 و 3 الواحد الاحد دو اسم هستند كه بر نفى بعضيت واجزا دلالت دارند. و تفاوت هايى بين آندو وجود دارد اول : واحد يعنى ذاتا يكى و متفرد است و احد يعنى به جهت معنا يكى و متفرد است دوم : واحد مصاديقش بيشتر است ، زيرا بر عاقل و غير عاقل اطلاق مى شود ،ولى احد تنها بر عاقل اطلاق مى گردد سوم : واحد در ضرب و عدد داخل است ، ولى در احد ايندو محال است .

 

4 الصمد :

آقايى كه در امور مقصود همه است و در نياز منديها و حوادث به او مراجعه مى شود و اصل الصمد قصد است ، مى گويى صمدت صمدا هذا الامر يعنى قصدت قصده يعنى قصد اين امر كردم . و گفته شد: صمد آن است كه جسم و مجوف و تو خالى نيست .

 

5 الاول :

سابق بر همه اشياى موجودى كه هميشه قبل از وجود خلق ، موجود بود و هيچ چيز قبل از وى نبوده است .

 

6 الاخر:

 آنكه بعد از فناى همه خلق باقى است و معنى آخر اى نيست كه : وى چيزى است كه پايان دارد چنانكه معنى اول آن نيست كه وى چيزى است كه ابتدا دارد پس هو الاول والاخر

 

7 السميع :

به معناى شنونده است كه پنهان و نجوى و در گوشى را مى شنود در نزد او بلندى صدا و كوتاهى آن برابر است و گفتگو و سكوت مساوى است گاهى شنيدن به معناى قبول و اجابت است و اوست كه توبه را از بندگان مى پذيرد و دعا را مى شنود و گفتند سميع يعنى داناى به شنيدنيها كه همان اصوات و حروف است حصول اين معنا براى خدا روشن است زيرا هيچيك ا زصداهاى خلقش بر او پنهان نيست يا آنكه سميع است چون به همه اشيا عالم است و اين معنا اسم البصير شريك است .

 

8 البصير :

و او بيناست يعنى داناى پنهانى ها. و گفتند كه بصير يعنى داناى ديدنى ها.

 

9 قدير:

به معناى تواناست و كسى كه قدرت و تمكن امرى داشته باشد به او قدير گفته مى شود. كسى نمى تواند از مراد و خواست او امتناع كند چيزى نمى تواند از قبض و بسط او خارج شود.

 

10 القاهر:

 و او كسى است كه ستمگران را مقهور ساخته و بندگانش را بواسطه مرگ مغلوب كرده است و اشياء از آنچه كه او اراده اجرا دارد، نمى توانند امتناع كنند. (175)

11 العلى :

كسى كه از صفات مخلوقات پاك است و بزرگتر از آن است كه به تعريف در آيد و گاهى العلى به معناى برتر از خلق به اينكه قدرت برايشان دارد، مى آيد، يا آنكه خداى تعالى بلند مرتبه است به اينكه از اشيا و اضداد بالاتر است و از آنچه كه وساوس جهال در آن فرو رفته و افكار گمراهان در آن ورطه افتاده بالاتر است پس او متعالى است از آنچه ستمگران در موردش مى گويند.

 

12 الاعلى

:به معناى پيروز است ، چنانكه خداى تعالى فرمود: لا تخف انك انت الاعلى (176)اى موسى ! مترس تو پيروزى . و گاهى الاعلى به معناى پاكيزگى از افعال و اضداد و اشبا و نظاير است .

 

13 - الباقى :

و آن به معناى اين است كه پديده هاى زايل شدنى بر او عارض نمى شوند و بقاى او غير متناهى است و به حد در نمى آيد، و بقاء و دوام آن به صفت بقا و دوام اهل بهشت و اهل جهنم نيست ،زيرا بقاى خداى تعالى ازلى و ابدى است ولى بقاى بهشت و جهنم ابدى است ولى ازلى نيست و معنى ازل يعنى آنچه كه هميشه بوده و معنى ابدى آنكه هميشه هست و بهشت و جهنم مخلوق هستند بعد از آنكه نبودند پس اين تفاوت بين بقاى حق و بقاى ايندو مى باشد.

 

14 البديع :

او كسى است كه خلايق را ابداعا آفريد نه آنكه خلق از روى نمونه قبلى باشد و بديع بر وزن فعيل به معناى مفعل است يعنى از جمله صفاتى است كه به معناى اسم فاعل مى باشد مثل اليم كه به معناى درد آور است و ابداع و بدع به معناى اول در هر چيزى را گويند مثل گفتار خداى تعالى : قل ما كنت بدعا من الرسل (177)بگو من اولين پيامبر نيستم .

 

15 البارى ء:

به معناى خالق است و گفته مى شود خداى بارى خلق است يعنى ايشان را خلق كرده است چنانكه بارى النسم و يا و هو الذى خلق الجنة وبرء النسمه يعنى خالق انسانها و او آن موجودى است كه دانه را شكاف و انسان را آفريد و بارى البرايا يعنى خالق خلايق و بريه به معناى مخلوق است .

 

16 الاكرم :

به معناى كريم است و گاهى افعل به معناى فعيل مى آيد مثل سخن حق سبحان و هو اهون عليه بر او آسانتر است يعنى آسان است لا يصلاها الا الاشقى و سيجنبها الاتقى (178)يعنى شقى و تقى : و در اين مورد شعرى انشاء شده است :

ان الذى سمك السماء بنى لنا بيتا

قوائمه اعز و اطول

آنكه آسمان را آفريد، خانه اى براى ما بنا كرد كه ستونهاى آن محكم و بلند است .

 

17 الظاهر :

يعنى به محبت هاى روشن و براهين آشكار خود ظاهر و هويدا است و شواهد و نشانه هاى او دلالت بر ثبوت ربوبيت و صحت وحدانيت او دارد پس موجودى نيست جز آنكه بوجود خداى تعالى شهادت مى دهد. و هيچ آفريده اى نيست جز آنكه از توحيد او خبر مى دهد. و فى كل شى له اية # تدل على انه واحد در هر چيزى نشانه اى است كه دلالت مى كند كه او يكى است . و ظاهر گاهى به معناى غالب و قادر مى آيد فاصبحوا ظاهرين (179)يعنى پيروان عيسى (ع ) پيروز شدند.

 

18 الباطن :

يعنى از ادراك ديده ها درحجاب است و از آلودگى خاطرها و افكار پاك است پس او ظاهر خفى است ،يعنى به دلايل و نشانه ها، روشن و هويدا است . و خفى است يعنى از اينكه اوهام او را به حقيقت دريابند پنهان است . ذاتش ‍ محجوب است ولى آيات او ظاهر است پس او باطن است بدون آنكه در حجاب باشد. ظاهر است بدون آنكه نزديكى حاصل شده باشد و گاهى باطن به معناى بطون يعنى خبره وآگاه به داخل اشياء است .بطنه يعنى دوست خاص ‍ وى كه او در امور ايشان دخالت مى كند و ايشان در امور دخالت مى كنند و معنايش اين است كه او به پنهانى ها و سراير اشخاص آگاه است پس از پنهانى ها دلها خبر دارد و بر غيوب مخفى مطلع است .

 

19 الحى :

او فعال مدرك و زنده مى باشد ومرگ و فنا بر او روانيست و به حيات نيازمند نيست كه به واسطه آن حى و زنده باشد.

 

20 الحكيم

يعنى كسى كه براى خلق اشيا محكم كارى مى كند و معنى محكم كارى يعنى تدبير درست و صورت زيبا و اندازه بجا. و گفتند: حكيم به معناى دانا و لغت حكيم به معناى علم است ، چون خداى تعالى فرمود: يوتى الحكمة من يشاء (180)و حكيم يعنى آنكه كار ناشايسته انجام نمى دهد و از واجبى سرباز نمى زند و حكيم آنست كه اشيا را در جايگاهشان مى گذارد پس در تقدير اشيا كسى حق اعتراض ‍ ندارد ودر تدبيرش كسى حق خشمگين شدن ندارد.

 

 

 

 

21 العليم

يعنى وى كسى است كه ادراك پنهانى ها و امور مخفى مى نمايد كه دانشمندان خلق ادراكش نمى كنند چون خداى تعالى فرمود: و هو عليم بذات الصدور ولايعزب عنه مثقال ذرة فى السماء و لا فى الارض (181)داناى به جزييات قبل از حدوث اشياء و بعد از حدوث آنهاست .

 

22 الحليم :

سى كه چشم پوشى مى كند نادانى حكم او را تغيير نمى دهد، و خشم خشمگين او را از جاى در نمى برد، و نافرمانى گناهكاران او را از خود بى خود نمى كند.

 

23 الحفيظ :

او حافظ است كه آسمانها و ما بين آنها را حفظ مى كند، و بنده را از مهالك و سختيها نجات مى دهد، و او را از سقوط كردن حفظ مى كند.

 

24 الحق :

او بود و وجودش متحقق است و هر چيز كه وجودش و بودش حقيقت داشته باشد حق است چنانكه مى گويند: الجنه حق كائنه و النار حق كائنه بهشت حقيقت است و موجود مى باشد، و جهنم حقيقت است و موجود مى باشد.

 

25 الحسيب :

يعنى كافى . مى گويد حسبك در هم ، يعنى درهمى تو را كافى است چنانكه حق تعالى فرمود: حسبك الل و من اتبعك من المؤ منين ، يعنى خداى و مؤ منين كه از تو پيروى كردند تو را كافى هستند. و حسيب به معناى حسابگر هم آمده است : چنانكه خداى تعالى فرمود: و كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا (182)يعنى امروز خودت براى محاسبه كافى هستى . و نيز حسيب به معناى محصى وعالم آمده است .

 

26 الحميد :

پسنديده اى كه بواسطه كارهايش مستحق حمد گرديد يعنى در آسايش و بيمارى و در سختى و آسانى استحقاق حمد دارد.

 

27 الحفى :

معنايش عالم است خداى تعالى مى فرمايد: يشالونك كانك حفى عنها از تو از روز قيامت مى پرسند مثل آنكه تو داناى به زمان قيامت هستى . پس حفى داناى به وقت آمدن قيامت . و گاهى الحفى به معناى لطيف است يعنى كسى به تو حفى است به تو خوبى ومحبت و لطف مى كند.

 

28 الرب :

به معناى مالك است و هر كس چيزى را مالك شود رب اوست و اين معناى آيه است كه فرمود: ارجعى الى ربك (183)يعنى به سوى رب خود بازگرد يعنى به سيد و مالك خود باز گردد گوينده اى در روز حنين گفت : لان يربنى رجل من قريش احب الى من ان يربنى رجل من هوازن مردى از قريش رب من باشد دوستر دارم كه مردى از هوازن ربم باشد كه منظورش آنست كه اگر مالك من مردى از قريش باشد.

ولى اگر الرب با الف و لام باشد جز به معناى معبود نيست زيرا الف و لام معناى الرب را عموم مى بخشد و تنها خدا، مالك همه اشياست و اگر بر غير خدامالك اطلاق مى شود به لحاظ اشيايى است كه او مالكش مى باشد و به او نسبت دارد. ربانيون كسانى هستند كه به تاله و عبادت پروردگار منسوبند و چون بسوى خدا منقطع گشتند، هدفشان تنها خدمت حضرت حق است و ديگر آنكه : الربانيون آنانى هستند كه با انبيا صبر مى كنند و از ملازمين ايشان هستند.

 

29 الرحمن :

به همه خلق رحمان است زيرا خداى تعالى داراى رحمت همه گير است كه اين رحمت همه خلق را در ارزاق و اسباب معاششان در بر مى گيرد و شامل مومن و كافر و شايستگان و نابكاران مى شود.

 

30 الرحيم :

خداى تعالى به مومنين رحمت خاصه دارد فرمود: و كان بالمومنين رحيما به مومنين رحيم است و دو اسم رحمن و رحيم براى مبالغه در رحمت و مشتق از كلمه رحمت به معناى نعمت مى باشند خداى تعالى فرمود: و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين (184)يعنى ما تو را نفرستاديم جز براى اينكه رحمت و نعمت براى عالميان را تمام كرده باشيم . ديگران هم اسم رحيم را برخود مى توانند بگذارند، ولى اسم رحمن جايز نيست كه به عنوان اسم كسى غير از خدا باشد، زيرا رحمن كسى است كه مى تواند بلاها را برطرف كند ،ولى خلق رحيم ، قدرت بر طرف كردن بلاها را ندارد. و به قرآن رحمت گفته مى شود چنانكه به ابر رحمت گفته مى شود پس رحمت به معناى نعمت است چنانكه به مردم نازك دل نيز رحيم گفته مى شود، زيرا به واسطه رقت قلب بسيار مهربان است و كمترين مهربانى و رحمتش دعا براى ميت و ابراز تاسف براى وى است ،ولى رحيم به عنوان صفت الهى به معناى رقت قلب نيست بلكه معناى آن در ذات اقدس بارى تعالى به معناى ايجاد نعمت براى مرحوم و برطرف كردن بلا از اوست پس تعريفى كه معناى رحيم را در خلق و حق برساند اينكه بگويى :رهايى از آفات و رساندن خيرات به ارباب حاجات را رحيم مى گويند.

 

31 الذارى :

به خالق گويند و خداى تعالى خلق را آفريد و ايشان را خلق نمود و بيشتر علما همزه را از الذارى حذف كردند.

 

32 الرازق :

كسى كه متكفل روزى است و قيوم همه نفوس است به اينكه غذاهاى مورد نياز هر نفس را تامين مى كند، و روزى خداى تعالى شامل همه خلايق مى شود و روزى را خاص ‍ مومنى نكرده است كه به كافر ندهد و يا به نيكوكاران روزى دهد و به بدكاران ندهد.

 

33 الرقيب :

يعنى نگهدارنده كه هيچ چيز از او مخفى نمى ماند، و از اين باب گفتارحق سبحانه است كه فرمود: و ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد. هيچ گفتارى نمى گويد جز آنكه نگهبانى سخت او را نگهبانى مى كند.

 

34 الرئوف :

به مهربانيش بر بندگان رحمت مى آورد و گفته شده است كه رافت از رحمت رساتر است و گفته شد كه :رافت خاص است و رحمت عام .

 

35 الرائى :

معناى آن عالم مى باشد. و ممكن است رايى به معناى بينا و رويت به معناى ديدن بيايد.

 

36 السلام :

و معناى آن اينست كه وى داراى سلام است . و منظور از اين صفت حق تعالى اين است كه او موجودى است كه از همه عيوب برى مى باشد. و از هر آفت و نقصانى دور است . گفته شده معنايش سلامت دهنده است زيرا سلامتى از ناحيه او به مردم مى رسد و سلام و سلامت مثل رضاع و رضاعت است . اينكه خداى تعالى فرمود: لهم دار السلام ممكن است معنايش اين باشد كه ايشان بهشتى دارند كه بهشت سلامت است و به معنايش اضافه اى دارد يعنى بهشت به سلام باشد و يا اينكه بهشت را سلام ناميد، زيرا كسى كه به بهشت مى رود از همه آفات دنيا مصون مى ماند پس بهشت دار السلام است .

 

37 المومن :

ريشه ايمان در لغت تصديق است پس مؤ من تصديق كننده است يعنى وعده ها را راست مى گرداند، يعنى به واقعيت مى رساند و گمان بندگان مؤ من خود را در مورد خودش به واقعيت مى كشاند، و آرزوهاى ايشان را برآورده مى سازد. گاهى مومن به معناى اين است كه خداى تعالى ايشان را از ظلم و جور نجات مى دهد از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: خداى تعالى مومن ناميده شده است ، زيرا هر كس اطاعت خدا كند از عذاب او در امان است و علت اينكه به عبد مومن گفته مى شود اين است كه مؤ من خود را در امان حق تعالى مى بيند و خداى تعالى هم امانش را مورد پذيرش قرار مى دهد.

 

 

38 المهمين :

به معناى شهيد است و گفتار حق سبحان شاهد است كه : مصدقا لما بين يديه من الكتاب مهيمنا عليه (185)تصديق كتابهاى الهى كه قبل از وى آمده اند مى نمايد و برآن كتابها شاهد است يعنى خداى تعالى مهمين يعنى شاهد همه اقوال و افعال بندگان است و از وى مثقال ذره اى در زمين و آسمن مخفى نيست و گفته شده كه مهيمن به معناى امين است و به معناى نگهدار اشيا و نيز گفتند: مهمين اسمى از اسماى خداى تعالى در كتب پيشينيان است .

 

39 العزيز:

منيعى كه مغلوب نمى شود و چيزى با خداى معادل نيست و مثال و نظير ندارد و در مثل گفته مى شود : من عزيز هر كس غلبه كند مى ربايد.خداى تعالى در حكايت از كلام خصم به نزد داوود مى فرمايد: و عزنى فى الخطاب يعنى در سئوال و جواب بر من غلبه پيدا كرد و گاه به معناى پادشاه مى آيد، چنانكه برادران يوسف گفتند: يا ايها العزيز.

 

40 الجبار :

او كسى است كه بيچارگى هاى مردم و شكستگيهاى آنها را جبران مى كند و اسباب معاش و روزى آنها را كفايت مى كند گفتند:الجبار يعنى كسى كه بالاتر از خلق خود مى باشد و هر جبار و ستمگرى را از بين مى برد و مى شكند و گفتند: جبار يعنى ظاهرى كه دست كسى به او نمى رسد چنانكه به درخت خرمايى كه در دسترس نباشد، جباره گفته مى شود و جبر به اين معناست كه شخصى را بر كارى مجبورش كنيد و امام صادق عليه السلام فرمود: لا جبر و لا تفويض وليكن امر بين الامرين نه جبر ونه واگذارى مردم به خودشان است . بلكه چيزى بين آندوست . و مقصود امام صادق عليه السلام اين است كه خداى تعالى بندگانش را بر معاصى مجبور نساخته و امر دين را به اشان وانگذاشته تا آنكه به نظرات و قياسهاى خود در مسائل دينى سخن گويند پس خداى عز و جل حدودى قرار داد و بياناتى نمود و احكامى را وضع كرده ، وامورى را واجب نموده و امورى را مستحب كرده و دين را كامل نموده است نه آنكه دين را به ايشان واگذار كرده باشد پس با بيانات ومعرفى دين از طرف خدا جايى براى واگذارى دين به آرا و عقايد مردم نيست .

 

41 المتكبر:

كسى كه از صفات خلق بلند مرتبه تر است . و بر عاصيان از خلق متكبر مى گويند چون با حق تعالى در عظمتش منازعه و كشمكش كردند، متكبر مشتق از كبرياء است وكبريا اسم تكبر و بزرگى است .

 

42 السيد:

 به معناى پادشاه است و به پادشاه و بزرگ قوم سيد گويند كه وى برايشان آقايى دارد و به قيس بن عاصم گفتند: علت آقايى تو بر قومت چيست ؟ گفت جوانمردى و آزار نكردن مردم و يارى بندگان . پيامبر(ص ) فرمود: على آقاى عرب و سيد آنانست عايشه عرضه داشت : اى رسول خدا آيا تو سيد عرب نيستى ؟ فرمود: من سيد فرزندان آدم و على (ع ) سيد عرب است ، عايشه عرضه داشت : سيد يعنى چه ؟ فرمود: سيد به معناى كسى كه طاعت او واجب باشد چنانكه طاعت من واجب است . بنابراين حديث سيد يعنى پادشاه واجب الاطاعه .

 

43 السبوح :

يعنى كسى كه از چيزهاى ناشايسته پاك است و وزن آن فعول است و در كلام عرب تنها دو كلمه سبوح و قدوس بر اين وزن آمده اند و معناى هر دو هم يكى است .

 

44 الشهيد:

 يعنى آنكه هيچ چيز از او مخفى نيست مى گويند: شاهد و شهيد عالم و عليم يعنى مثل حاضر و شاهدى است كه چيزى از او مخفى نمى ماند. و شهيد به معناى عليم است چون خداى تعالى فرمود: شهد الله انه اله لا اله الا هو والملائكه وگفتند شهيد در اين آيه به معناى علم (دانست ) است .

 

45 الصادق :

يعنى آنكه دروعده هاى خود راست مى گويد و هر كس به عهد او وفا كند در ثوابش كم نمى گذارد.

 

46 الصانع :

صانع به طور مطلق صانع همه مصنوعات است يعنى آفريننده همه مخلوقات و پديد آورنده جميع پديده هاست و اين دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى به هيچ چيز شباهت ندارد، زيرا تاكنون نيافتيم كه هيچ فعلى مشابه فاعلش باشد و هر موجودى غير خدا فعل و مصنوع اوست و همه آنها دليلند بر اينكه او يگانه است و شاهد بر فردانيت او هستند و شاهدندكه او بر خلاف خلق خود است به اينكه او شريكى ندارد و بعضى از حكما در وصف نرگس در اين معنا گفته است :

چشمها در پلكها در شاخه ها

پديد آمده و حق در ساختن آن چيره دستى كرده است .

چشمهايى با كرشمه و ناز

مثل آنك حدقه هاى آن از طلا ريخته شده

بر بالاى نى زمردين بر آمده و خبر مى دهند

به اينكه خداى شريكى ندارد.

 

47 الطاهر :

يعنى از اشتباه و انداد و امثال و اضداد و زن و اولاد و حدوث و زوال و سكون و انتقال و طول و عرض و باريكى و ضخامت و حرارت و برودت منزه است و خلاص از معانى كه در مخلوقات موجود است پاك مى باشد و از صفات ممكنات طاهر است و از صفات پديده ها پاكيزه مى باشد پس بلند و مكرم و مقدس و بزرگ است از اينكه علمى او را احاطه كند يا وهمى او را در نظر آورد.

 

48 العدل :

عدل در آن كسى موجود است كه هواى نفس در وى تاثير نمى كند به اينكه در قضاوت ستم كند. و عدالت در مردم به اين معناست كه كسى در قول و فعل و قضاوتش مورد رضايت باشد.

 

49 العفو:

يعنى كسى كه بسيار گناهان بزرگ و مهلك را محو مى كند و آنها را به اضعافى از حسنات بدل مى كند و العفو بر وزن فعول است و از كلمه عفو گرفته شده و عفو به معناى چشم پوشى از گناه و مجازات نكردن گناهكار است و گفتند: عفو از عفت الريح الاثر گرفته شده ،يعنى باد اثر و نشانه را محو و پاك نموده است

 

50 الغفور:

كسى است كه بسيار مى آموزد و معناى غالب آن مغفرت از گناهان در آخرت و گذشتن از مجازات است و غفور از غفر به معناى ستر و پوشش گرفته شده است و به همين سبب عرب به كلاه خود چون سر را مى پوشاند، مغفر مى گويند و مبالغه در العفو بيشتر از مبالغه در الغفور است ، زيرا ممكن است چيزى پوشانده شود ولى اصلش باقى باشد، ولى در عفو و محو اينطور نيست زيرا محو يعنى بكلى از بين رفتن و نابود شدن آثار و نشانه هاست .

 

51 الغنى :

يعنى كسى كه ذاتا بى نياز از خلقش مى باشد پس  حاجاتى نخواهد داشت و به جهت كمال و قدرتش به آلات و ادوات نيازى ندارد، ولى همه موجودات جز او محتاجند گرچه تنها در وجودشان محتاج باشند ،ولى او غنى مطلق است .

 

52 الغياث :

يعنى فرياد رس ، علت اينك مصدر مجازا اسم گرديده اين است كه بسيار از بيچارگان دستگيرى مى كنند و دعاى انسانهاى مضطر را اجابت مى كند.

 

53 الفاطر:

يعنى آنكه خلق را آفريده واشيا را به صورت ابداعى و تازه خلق نمود وپس خداى فاطر اشياء است يعنى خالق و مبدع آنهاست .

 

 

54 الفرد :

يعنى كسى كه تنها او منفرد در ربوبيت و پرورش است و تنها امر در دست اوست نه در دست مخلوق و نيز چون او تنها، موجود است و هيچ موجودى با او نيست به او فرد گفته مى شود.

 

55 الفتاح :

يعنى كسى كه بين بندگان قضاوت مى كند. گفته مى شود فتح الحاكم بين الخصمين حاكم بين متخاصمين فتح كرد در صورتى كه بين آندو قضاوت كرده باشد. و به همين معناسخن حق تعالى آمده است كه : ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين (186)يعنى خدايا بين ما و بين قوم ما قضاوت كن و تو بهتين قاضيانى و نيز معناى فتاح آن است كه روزى و رحمت را براى بندگانش مى گشايد و باز مى كند.

 

56 الفالق :

آنكه ارحام راشكافت و حيوان از آن بيرون آمد و دانه و هسته را شكافت و گياه را از آن روياند و زمين را شكافت و راه را براى هر چه كه از زمين بيرون مى آيد باز كرد و اين معنا همان سخن حق تعالى است : و الارض ذات الصدع : قسم بزمين گياه روينده و گويند: فلق الظلام عن الصباح و السماء عن القطر يعنى صبح را از تاريكى شكافت و قطره را از آسمان شكافت و فلق البحر لموسى فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم (187) دريا را براى موسى شكافت و دريا شكافته شد پس هر قسمى مثل كوهى بزرگ گشت .

 

57 القديم :

يعنى كسى كه بر همه اشياء به همه انحاى تقديم مقدم است ، و وجودش اول ندارد و عدمى بر او سابق نيست .

 

58 الملك :

يعنى كسى كه مملكت او تمام و جامع اصناف مملوك هاست و ملكوت ملك خداست و ت به آن اضافه شده است چنانكه در هبوت و رحموت اضافه شده است عرب مى گويند و رهبوت خير من رحمود از تو بترسند بهتر از آن است كه بر تو رحم كنند.

 

59 القدوس :

بر وزن فعول از قدس است و قدس به معناى طهارت و پاكى است و قدوس يعنى كسى كه از همه عيوب پاكيزه و از انداد و اولاد پاك است و تقديس به معناى تطهير و تنزيه است و گفتار حق سبحان كه از ملايكه نقل كرد كه : و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك (188)يعنى ما تو را تسبيح مى كنيم و به پاكى تو را مى ستاييم و نسبحك و نسبح لك اين دو جمله كه با حرف جر و بدون آن است به يك معناست و حظيره القدس يعنى جايگاه طهارت و پاكى از نحاست هايى كه در دنياست و از حوادث و دردها خالى است و گفتند قدوس اسمى از اسماى خداى عز جل در كتب پيشينيان است .

 

60 القوى :

گاهى قوى به معناى قادر است يعنى كسى كه بر چيزى قوى است يعنى بر آن تواناست ومعناى آن اين است كه او چون كسى است كه داراى همه قواست و هيچگاه بر آن قوى ناتوانى راه نمى يابد و اين قوا غير قابل استيلاست پس او قوى است كه خستگى در آن راه ندارد و از كسى يارى نمى خواهد.

 

61 القريب :

يعنى كسى كه اجابت مى كند، خداى تعالى مى فرمايد : واجيب دعوة الداع من درخواست دعا كننده را اجابت مى كنم . گاهى قريب به معناى عالمى كه از وسوسه هاى قلوب آگاه است و بين او و بين قلوب پرده و مسافتى نيست مثل سخن خداى عز و جل : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (189)ما به او از رگهاى گردن نزديكتريم پس او قريب است بدون آنكه تماسى بين ايشان برقرار باشد، و از خلقش جداست بدون آنكه راه و مسافتى بين او و خلقش باشد بلكه او در عين حال كه مفارق است مخلوط و مخالطت دارد و با ايشان مشابهت ندارد و لذا تقرب به از راه ها و مسافت ها نيست ، بلكه از جهت طاعت و حسن اعتقاد به خداست پس خداى تبارك و تعالى نزديك است و نزديكى او بدون نقل و انتقال است ،زيرا نزديكى به او به طى مسافت نيست كه شخصى به سوى او بالا رود. چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه حق سبحان قبل از پايينى و بالايى و قبل از آنكه به صفت علو و دنو موصوف گردد موجود بود.

 

62 القيوم :

يعنى قايم و دايم بدون زوال و گفته مى شود او قيم همه اشياست به اين معنا كه به همه رسيدگى كرده و رعايت همه چيز را مى كند نظير قيوم ، قيام است و ايندو بر وزن فعول و فيعا ا ز قمت بالشى مى باشد و اين جمله به هنگامى گفته مى شود كه خود متولى چيزى شدى و متولى نگهدارى و اصلاح و تدبير آن گرديدى . و در مثل گفتند: ما فيها من ديور و لا ديارا در خانه احدى نيست .

 

63 القابض :

به معناى كسى است كه ارزاق را به حكمت خود از فقرا مى گيرد (منع مى كند) و به لطف خويش ايشان را مبتلا مى كند تا آنكه صبر نمايند و به پاداش نفيس آن در آخرت برسند، و گفتند: القابض يعنى آنكه ارواح را به ميراندن مى گيرد. و نيز گفتند: القابض از قبض به معناى ملك است چنانكه گويند فلان اى فى ملكه فلان چيز در قبض فلانى است يعنى ملك فلانى است . اين چيز در قبض من است يعنى در ملك من است و از همين باب سخن حق سبحان است كه فرمود و الارض جميعا قبصته يوم القيامة (190)زمين در قيامت در قبض و ملك خداى تعالى است و نظير سخن حق كه فرمود: و له الملك يوم ينفخ فى الصور (191)ملك مال حق تعالى است روزى كه در صور دميده شود. و الامر يومئذ لله (192)امر در آن روز مال خداست .

 

64 الباسط :

يعنى خداى ارزاق را براى همه مى گستراند تا آنكه از رحمت و كرم و فضل حق تعالى نيازى باقى نماند.

 

65 القاضى :

يعنى خداى تعالى در اوامر و نواهى و مواردى كه امر به ترك كرده و يا مواردى كه مورد رضايت اوست بر بندگان حكم مى كند كه ايشان اطاعتش نمودند. و قاضى از قضا مشتق شده و قضاء الهى سه گونه است :

اول :حكم و الزام مثل سخن خداى : و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه (193)خداى حكم كرد كه هيچكس جز او را نپرستيد. و گويند . قضى القاضى بكذا قاضى به فلان چيز حكم كرد و او را ملزم نمود.

دوم :به معناى خبر دادن و اعلام كردن است مثل سخن حق سبحان و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب (194)ما (به زبان پيامبر بنى اسرائيل ) به ايشان اعلام كرديم .

سوم :به معناى تمام كردن : مثل سخن حق : فقضيهن سبع سموات فى يومين (195)(خلقت ) هفت آسمان را در دو روز تمام كرد و گفتند: قضى فلان حقه : فلانى حاجتش را برآورد يعنى بنا به درخواست تمام نمود.

 

66 المجيد :

يعنى كسى كه وسعت دهنده كرم است . عرب به كسى رجل ماجد مى گويند كه بخشنده باشد و در عطا وسعت دهد و گفتند معنايش كريم عزيز مى باشد و از همين باب سخن حق سبحان است كه فرمود قرآن مجيد (196) يعنى كريم و عزيز است و مجد در لغت به معناى رسيدن به شرافت است و گاهى المجيد به معناى ممجد است يعنى خلق خدا او را تمجيد و تعظيم مى كنند و بزرگش ‍ مى شمارند.

 

67 الولى :

معناى آن ياور مؤ منين كه متولى ثواب واكرام ايشان است . خداى تعالى فرموة : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (197)خداى تعالى ولى مومنين است و ايشان را از تاريكى ها خارج ساخته به نور مى آورد و گاهى ولى نيز به معناى اولويت و برترى است چنانكه پيامبر(ص ) فرمود: الست اولى منكم بانفسكم قالوا:بلى يا رسول الله ! قال من كنت مولاه فعلى مولاه . آيا من از شما به نفوستان اولويت ندارم عرض كردند بله اى رسول خدا، فرمود: هر كس من مولاى او هستم على هم مولاى او هست . و نيز به معناى ولى آمده است يعنى كسى كه متولى كارى گرديد و براى آن بپا خواست . و ولى طفل كسى است كه اصلاح كارهاى طفل را بعهده دارد و كارهايش را انجام مى دهد الله ولى المومنين يعنى خداى ولى مومنين است چون يقينا خدا متولى اصلاح شئون مومنين است و مهمات دنيا و دين ايشان را بر عهده دارد.

 

68 المنان :

 معنايش بخشنده و نعمت دهنده است واز همين باب سخن حق سبحان است فامنن او امسك بغير حساب بى حساب ببخش يا نگه دار.

 

69 المحيط :

كسى كه بر اشيا غلبه داشته و برآن متمكن باشد وعلم و قدرت او اشيا را در برگرفته باشد پس او محيط است يعنى استيلاى علمى بر همه اشيا دارد و لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر فى كتاب مبين (198)

هيچ مثقال ذره اى در آسمانها و زمين و نه كمتر از مثقال ذره و نه بيشتر از آن از او پنهان نيست جز آنكه در كتاب (علم ازلى حق ) آشكار است . قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله عددا 109 كهف بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات و مخلوقات پروردگارم مركب شود قبل از آنكه كلمات پروردگارم تمام شود دريا تمام مى شود گرچه به اندازه آن درياها كمك آورند. ولو انما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله 27 لقمان البته اگر درخت هاى زمين قلم مى شدند و درياى محيط (اقيانوس ) مركب مى گرديدند و هفت درياى ديگر هم بدان اضافه مى گرديد كلمات خدا تمام نمى شد و خداى قدرتى دارد كه از قدرت وى هيچ چيز خارج نيست گر چه بزرگ باشد و پيش ‍ خدا مور و زنبور و طفل شيرخوار و عرش عظيم و ظريف و ضخيم و بزرگ و كوچك مساويند و هو على كل شى قدير (199)او برهمه اشيا تواناست . ما خلقكم امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون :82 يس / 36 دستور خدا وقتى چيزى رابخواهد كه موجود گردد اين است كه به او بگويد بشو پس انجام مى شود (موجود مى شود)

 

70 المبين :

يعنى آشكارى كه به آثار قدرت و آيات خود روشن است و ظهور تدبيرش در اشيا و پيدايى بينات او حكمت وى را ظاهر مى سازند.

 

71 المقيت :

يعنى مقندر و براى اين اسم شعرى از زبير بن عبد المطلب انشا شده است . و ذى ضغن كففت النفس عنه # و كنت على مسئابة مقيتا

كينه ورزى كه خود را از او باز گرفتم

بر زيان رساندن به او قادر بودم

و اين زبان قريش است و گفتند: مقيت به معناى حفيظ ونگهدار است كه اشيا را به مقدار نيازش حفظ مى كند. و نيز گفتند: مقيت آنى است كه غذا مى دهد و گفته شده كه :معنايش نگهدار نگهبان است .

 

72 المصور :

يعنى آنكه خلقش را بر صورتهاى مختلف آفريده تا از همديگر شناخته گردند خداى تعالى فرمود و صوركم فاحسن صوركم (200)خداى تعالى شما را صورتگرى كرد و نيكو صورتگرى نمود.

 

73 الكريم :

يعنى بخشنده زياد گفته مى شود: مرد كريم يعنى بخشنده و گفتند :معنايش عزيز است چنانكه گوينده فلانى با كرامت تر از فلانى است .يعنى عزيزتر از اوست . و در اين باب سخن حق است كه فرمود: انه لقران كريم يعنى اين كتاب قرآن عزيز است .

 

74 الكبير :

يعنى سيد و به بزرگ قوم مى گويند سيد قوم كبريا اسم تكبر و بزرگى است .

 

75 الكافى :

يعنى هر كس توكل بر او كند خداى ويرا كفايت مى كند پس نياز او را بر مى آورد و او را به ديگران حواله نمى دهد .خداى تعالى فرمود: و من يتوكل على الله فهو حسبه (201)هر كس بر خدا توكل كند خداى تعالى او را كافى است .

 

76 كاشف الضر:

معنايش گشايش دهنده است امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء 62 / نمل مضطر را به هنگام دعا اجاب مى كند و بدى را از او بر مى دارد.

 

77 الوتر:

فرد را گويند و هر چيزى كه فرد باشد به آن وتر گفته مى شود.

 

78 النور:

وى به نور خويش كوران را بينا كند و به هدايت خود گمراهان را هدايت كند. و نور به معناى ضياء است و مجازابه صورت مصدر آمده در حاليكه معناى آن اسم فاعل است يعنى منير به معناى روشنى ده . يا آنكه چون اهل آسمانها و زمين بواسطه حق تعالى به مصالح و كمالات خود مى رسند چنانكه به واسطه نور مردم مى بينند يا آنكه چون نور را نور كرده و خلق نموده است به اسم وى النور مى گويند.

 

79 الوهاب :

يعنى كسى كه بسيار مى بخشد و بخشش او به لحاظ مقدار، فراوان است .

 

80 الناصر و النصير:

 هر دواسم به يك معناست و به معناى كمك دهنده است و نصرت به معناى كمك است .

 

81 الواسع :

يعنى وى كسى است كه بى نيازى او نياز بندگانش را پوشانيد و روزى او به همه خلقش رسيد. و گفتند واسع غنى و وسعت وسعة به معناى بى نيازى است و فلانى از سعه خود مى بخشد يعنى از ثروت خود مى بخشد و وسع به معناى كوشش و توان مرد است مى گويند: به مقدار وسع خود خرج كن .

 

82 الودود :

از ود گرفته شده است يعنى خداى تعالى بندگان شايسته خود را دوست دارد. يعنى از ايشان راضى مى گردد و اعمالشان را مى پذيرد و گاهى به معناى اين است كه : محبت ايشان را در دل خلق مى اندازد و مثل سخن حق است سيجعل لهم الرحمن ودا (202)يعنى رحمن براى ايشان دوستى قرار مى دهد. و شايد فعول به معناى مفعول باشد، چنانكه در مورد مهيب معنايش مهيوب است يعنى ترسناك است در اينجا نيز ودود به معناى مودود يعنى محبوب مى باشد.

 

83 الهادى :

يعنى آنكه منت گذاشت و به هدايت خود جميع خلقش را هدايت كرد و ايشان را به نور توحيد كرامت داد. زيرا ايشان را به فطرت توحيدى خلق كرد و ايشان را به مقصود خود از خلق راهنايى نمود و با كمك عقل والهام و دلايل واعلام و نيز بواسطه پيامبرانى كه با حجت هاى موكد مويد بودند، ايشان را قدرت بر فهم آن داد ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى بينة (203)تا هر آنكه هلاك گردد، با برهان هلاك گردد و هر كس زنده و هدايت شود، از بينه و دليل هدايت گردد. و امابيان هدايت بندگان از اين آيه استفاده مى شود كه خداى تعالى حكايت كرده است فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى (204)ايشان راهدايت كرديم ولى ايشان كورى را به جاى هدايت دوست داشتند (برگزيدند) و اما اينكه ايشان را به تو توحيد كرامت و در ابتدا ايشان را بر توحيد خلق كرده : فطرة الله التى فطر الناس عليها (205)كه خداى ايشان رابر آن فطرت خلق كرد و سخن رسول خدا (ص ) كل مولود يولد عن الفطرة و انما ابواه يهودانه وينصرانه ويمجسانه : هر فرزند بر فطرت متولد مى شودو ثانيا پدر و مادرش او را يهود يانصارى و يا مجوس مى نمايند. و سپس پيامبران را فرستاد و نور دين و هدايت را گسترانيد و ثالثا تحريض و ترغيب و ترهيب نمود رابعا امداد و الطاف و توفيق بر سعادت و كمك به آن نمود و نيز خداى تعالى است كه همه حيوانات را به مصالح ايشان راهنمايى مى كند و طلب روزى را به ايشان الهام مى نمايد و راه مسرت را به ايشان مى آموزد و اينكه چگونه از آفات و مضار دورى نمايند.

 

84 الوفى :

به معناى آنست كه به عهد وفا مى كند و وعده اش عمل مى شود.

 

85 الوكيل :

 متولى ما يعنى كسى كه به حفظ ما برپا خواست و همين معناى وكيل بر مال و ثروت مى باشد و گاهى به معناى معتمد و ملجا و توكل واعتماد والتجا نيز مى آيد و گفتند يعنى كسى كه متكفل ارزاق بندگان است و مصاحل ايشان را بر مى آورد و مى فرمايد: حسبناالله و نعم الوكيل (206)يعنى در امور ما خوب كفيلى است امور را بر مى آورد.

 

86 الوارث :

 يعنى كسى كه همه ملك ها و مالها بعد از فنا مالكان به وى مسترد مى گردد و خداى تعالى بعد از فناى همه خلق باقى است و املاك و مواريث شان ،بعد از مرگ به خدا مى رسد.

اش به همه خلق مى رسد و گاهى بر به معناى صادق مى آيد چنانكه گويندبرت يمين فلان فلانى در سوگند راستگو است (قسم فلانى راست در آمد) و صدقت فلان و بر، فلانى راست گفت .

 

88 الباعث :

آنكه خلق را بعد از مرگ زنده مى كند و بعد از وفات باز مى گرداند وايشان براى پاداش و بقا زنده مى گردند.

 

89 التواب :

آنكه قبول توبه مى كند وقتى بنده توبه كند از گناهان عفو مى نمايد و هر چه توبه تكرار شود، عفو هم تكرار مى گردد.

 

90 الجليل :

و آن از جلال و عظمت است و معنايش جلال و بزرگى قدر و شان و منزلت است و عظمتى است كه همه بزرگان در مقابل او كوچك هستند.

 

91 الجواد :

او نعمت ده ، نيكى كن و بسيار نعمت بخش و احسان كننده است و فرق بين جواد و كريم اين است كه كريم با در خواست مى دهد و جواد بدون درخواست مى بخشد و گفتند: عكس اين معناى مذكور است . جود به معناى بخشش ‍ و رجل جواد يعنى مرد بخشنده و بر خداى سبحان اطلاق نمى شود، زيرا ريشه سخاوت نرمش است مى گويند ارض  سخاويه و قرطاس سخاوى زمين نرم و كاغذ و سخى را سخى گويند چون به هنگام نيازها نرم است .

92 - الخبير :

كسى است كه به دقايق و رموز اشياء و مشكلات آن واقف است فلانى عالم خبيرى مى باشد يعنى به كنه شى داناست و بر حقيقت آن مطلع است و الخبر يعنى علم مى گويى لى به خبر يعنى من آگاهم .

 

93 الخالق :

يعنى كسى كه مبدع خلق است و ايشان را اختراع كرده است بدون آنكه نمونه اى داشته باشد خداى تعالى مى فرمايد: هل من خالق غير الله (207)آيا خالقى غير خدا موجود است ؟ و گاهى گويند مراد از خلقت اداره است چنانكه خداى تعالى در حكايت از حضرت عيسى (ع ) مى فرمايد انى اخلق لكم من الطين (208).من گل را به اندازه پرنده درست مى كنم . و خداى تعالى در حقيقت خالق و وجود دهنده آن است .

 

94 خير الناصرين :

زياد و مكرر يارى ونصرت از وى مى رسد ،چنانكه مى گويند : خير الراحمين يعنى زياد رحمت مى كند.

 

95 الديان :

و وى كسى است كه به بندگان پاداش و جزاى اعمال را مى دهد و الدين به معناى جزاست گفته مى شود : كما تدين تدان يعنى همانطورى كه جزاء و پاداش مى دهى به تو پاداش مى دهند.

كما يدين الفتى يوما يدان به

من يزرع الثوم لا يقلعه ريحانا

هر طور كه جوانمرد جزا مى دهد به او جزا دهند.

هر كس سير بكارد از آن ريحان برداشت نمى كند.

 

96 الشكور:

آنى است كه طاعت كم را شكر مى گويد و به او ثواب بسيارى مى دهد و نعمت هاى بزرگ و فراوان مى دهد و به كم شكر قناعت مى كند ،خداى تعالى فرمود: ان ربنا لغفور شكور (209)پروردگار ماغفور شكور است . و چون شكر درلغت به معناى اعتراف به احسان است و خداى سبحان به بندگان نيكويى مى نمايد و به ايشان نعمت مى دهد ولى خداى سبحان چون مطيع را به خاطر طاعتش جزا فراوان مى دهد به همين خاطر پاداش به ايشان را مجازا شكر گزارى نسبت به بندگان ناميد، چنانكه به مكافات و پاداش شكر گفتند.

 

97 العظيم

يعنى داراى عظمت و جلال ، اين اسم غالبا به كسى كه داراى شان و جلالت قدر است گفته مى شود.

 

 

98 اللطيف :

يعنى كسى كه به بندگان خود نيكى مى كند و از راهى كه نمى دانند به ايشان لطف مى كنند يعنى نرمى و مدارا مى نمايد و لطف يعنى به خوبى كردن و كرامت دادن و فلانى لطيف به مردم است يعنى به ايشان نيكى مى كند و به ايشان لطف مى نمايد و گاهى لطيف را به معناى لطف در تدبير و فعل مى گيرند، مى گويند: فلانى صنعتگرى لطيف الكف است (يعنى چيره است ) در صورتى كه وى در امر حاذق و ماهر باشد و در خبر در معناى لطيف آمده كه : او خالق مخلوقات لطيف (ظريف ) است چنانكه به عظيم ناميده شده است ، زيرا خالق مخلوقات عظيم است و گفته مى شود: لطيف يعنى هر كس كه فاعل لطف است يعنى بنده با آن به فعل طاعت نزديك مى شود و از فعل معصيت دور مى گردد.

 

99 الشافى :

يعنى كسى كه تندرستى و شفا را روزى مى دهد بدون آنكه دوايى در كار باشد و بلا را با دعاى اندك برطرف مى كند و بر ابتلاى كوچك پاداش بزرگ مى دهد. خداى تعالى در حكايت از ابراهيم عليه السلام فرمود: و اذا مرضت فهو يشفين (210)وقتى مريض گرديدم او مرا شفاء مى دهد.

 

اين ها تمام اسماى حسناى الهى بود.

بدان كه : اينكه اين اسماى مخصوص را ذكر كرديم دلالت ندارد كه اسمايى غير آنها وجود ندارد، زيرا غير اين اسما در دعاهاى ايمه اطهار عليهم السلام زياد است . كه در اين اسمايى كه ما شمرديم نيست و شايد علت ذكر اسماى ياد شده اين باشد كه اين اسما بر باقى اسما مزيت و شرافت دارند.


 

 

 

شرح اسمای 99 گانه الهی

 رسول الله (ص) فرمود خداي عزوجل را نود و نه اسم است. و كسي كه اين نود و نه اسم را اَزبر كند و بر شمارد، به بهشت رسد و داخل بهشت شود.

اِنَّ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ تِسْعَة ً وَ تَسعينَ اِسْماً مَنْ اَحَصَاها دَخَلَ الْجَنَّة َ

پيامبر اكرم (ص)

«ص 33- درس شرح‌الاسماء‌الله»

1- الله

            اسمي است خاص به ذات پاك پروردگار و جامع و صفات الوهيت و حيات ازليت و علم و قدرت براي اوست.  جمهور علماء اسم اعظم را الله مي‌دانند. (ص 34)

2- الرَّحْمنُ جَلَّ جَلالُهْ

            مي‌رساند كه بخشايش پروردگار بي حد و حصر است. سجود براي اوست. «أُسجُدُوا لِلرَّحْمنِ». (ص 34)

3- الرَّحيمُ جَلَّ جَلالُهْ

            بسيار مهربان و دو اسم «الرحمن» و «الرحيم» در يك صد و چهارده جا به شماره سوره‌هاي قرآن آمده است. و در چهار آيه، اين دو نام باهم آمده. (ص 34)

4- اَلْمَلِكُ

            پادشاه و دارنده‌ي هستي‌ها كه ملك و ملكوت در يد قدرت او و مرگ و زندگي همه و رستاخيز و شفاعت و نفع و ضرر و رزق و روزي و دل و سمع و بصر و بقاء و فناء همه كائنات در دست اوست.

            آيه مربوطه          اَنا الْمَلِكُ فَاَينَ مُلُوكُ الأرضِِ            منم پادشاه. كجا هستند پادشاهان زمين. (ص 35)

5- اَلْقـُدّوسِ:

            به معني بسيار پاك و منزه از هر عيب و نقص و جامع صفات كمال و ستوده شده به پاك و فضايل و انواع احسان.

            آيه مربوطه           سُبُّوحٌ قُدُوسٌ رُبُّ الْمَلائِكـَةِ وَالرُّوحِ. (ص 36)

6- اَلسَّلامُ جَلَّ جَلالـُهْ

            اوست كه ذات و صفات و افعالش به سلامت و پاك است. از آنچه شايسته كمال او نيست.

            آيه مربوطه:    اَللّهُمَّ اَنْتَ السَّلامُ  وَ مِنكَ السَّلامُ تَبارَكتَ وَ تَعالَيْتَ وَ ذَالْجَلالِ وَالاِكْرَامِ. (ص 36)

7- اَلْمؤمِنُ

            ايمن بخش، (اَلْمؤمِنُ) آن خدايي كه افراد ترسان و بيمناك رو به درگاه او نهند و او آنها را ايمني و امان دهد و اگر امان نباشد از هيچ‌كس و هيچ‌جا ايمني نيابند. (ص 36).

 

8- اَلْمُهَيمِنُ

            مراقب و گواه بر خلق و چيره بر همه به توانايي و نگهداري و ايستادگي كننده به حفظ اعمال و ارزاق و آجال همه. در قرآن اشاره به آيه 23 ، سوره حشر. (ص 36)

9) اَلْغَزيرُ

            چيره و غالب بر همه و تنها به عزت و شكوهمندي (اَلْعَزيزُ جَلَّ جَلالُهْ)

            قرآن           اشاره به اسم العزيز در 62 مورد. (ص 37)

10- اَلْجَبّارُ جَلَّ جَلالُهْ

            جبران فرماينده‌ي شكسته‌ها، مؤمنان دل شكسته را به مهر و عطوفتش جبران فرمايد و فرمان خود را بر همه‌ي كائنات نافذ گرداند و همه به قبول فرمان او مجبورند. (ص 37)

11- اَلْمُتَكَبِّرُ جَلَّ جَلالـُهْ

            تنها در كبريا و عظمت

            قرآن =  اَلكِبرِيَاءُ رَدَائِي وَالْعَظَمَة‌ ُ إزَارِي فَمَن نَازَعَنِي وَاحِداً مِنهُمَا قَذَفتُهُ فِي‌النّارِ.

            معني = بزرگي و عظمت به من اختصاص دارد كسي كه بخواهد در بزرگي و يا عظمت خود را شريك من سازد او را به آتش اندازم.

            اشاره به اين اسم در سوره حشر، آيه 23 . (ص 37)

12- اَلخَالِقُ جَلَّ جَلالُهْ:

            يعني آفريننده‌اي كه همه چيز را از تقدير و تدبير و علم و توانايي از نيست به هست كرد.

            روايت از امام احمد و صحيح مسلم به نقل از حضرت عايشه كه رسول خدا فرمود: خَلَقَ اللهُ المَلائِكَةَ مِن نُورٍ وَ خَلََقَ الجَانَّ مِن‌ مَارِجٍ مِن نارٍ وَ خَلَقَ آدَمَ مِمَّا وَصَفَ لَكُم.

            معني: خدا آفريد فرشتگان را از نور و جنّيان را از شعله آتش و آدم را آفريد از آنچه وصف آن براي شما فرمود. (ص 37)

13- أَلبَارِيءُ جَلَّ جَلالُهُ

            باريءُ : بر حسب اراده و به اندازة مخصوص آفريننده‌ي خداوند بارِيء آدمي است كه او را به اندازة خاص آن آفريد.

            الباريءُ : پاك كنندة خلقت از نقص.

            قرآن         در قرآن باريء همراه با خالق ( ابتدا كنندة خلقت) و المصور (صورت‌بندي كردن) آمده است. (ص 38)

14- اَلْغَفـّارُ جَلَّ جَلالـُهُ

            آمرزگار كه بارها آمرزش نصيب بندگان فرمايد و باري بعد از بار ديگر بيامرزد و عيب بندگان را بپوشد و رسوا نگرداند تا در روز حساب شرمنده نباشند.

مثنوي:               لطـف حـق با تو مداراها كـند               چون كه از حد بگذرد رسوا كند

            اَلْغَفّارُ: پنج بار در قرآن ذكر شده است.

15- اَلْقَهّارُ جَلَّ جَلالـُهْ

            بسيار چيره بر برندگانش كه كمر جباران را مي‌شكند و گردن فرعونان را خرد مي‌كند كه او تمامي يكتاست و كسي نيست كه بتاند از قهر او بيرون رود.

            قرآن: ذكر القهار 6 بار در قرآن كريم همراه با اسم الواحد.

16- اَلْوَهّابُ جَلَّ جَلالـُهْ

            بخشنده: بسيار بخشنده كه كرم و احسان او همه كاينات را در بر گرفته است. عطاي او هميشه و براي همه است.

            قرآن: رُبَّنَا لا تُزغ قُلُوبَنَا بَعدَ إذ هَدَيْتَنَا وَهَب لَنَا مِن لَذُنكَ رَحمَةً اِنَّكَ اَنْتَ الوَهَّابُ.   در قرآن سه بار ذكر شده است. (ص 41)

17- اَلرَّزّاقُ جَلَّ جَلالـُهْ

            بسيار روزي دهنده كه روزي همه كس را كفايت فرموده و هر موجود زنده‌اي را روزي مي‌رساند.     «روزي خودتان و فرزندانتان براست»

            قرآن: (خطاب به پدران): نَحنُ نَرزُقُكُم و اِيَّاهُم وَ نَحنُ نَرزُقُهُمْ وَ اِيَّاكُم.

            قرآن: (خطاب به دام‌اران) وَ كَأَيٍّ مِن دابَّةِ لا تُحمِلُ رِ‍زقُهَا اللهُ يَرزُقُهَا وَاِيَّاكُم.

            چه بسيار جنبنده و جانور كه خود حامل روزي خود نيست و خدا روز آنها  شما را مي‌رساند.

18- الفتّاحُ جَلَّ جَلالُهُ

            بسيار گشايشگر، درهاي رحمت و روزي بر برندگان خود بگشايد ديده دلها را بر ديدن حق و قبول آن بگشاد.

            در قرآن: يك بار در سوره بسا آيه 26 با اسم العليم آمده است.

19- اَلعَلِيمُ جَلّ جَلالُهُ

            عليم يعني دانا ولي اين اسم در مورد خداوند يعني بسيار دانا. علم او بر همه چيز احاطه دارد و هيچ‌ چيز بر او پوشيده نمي‌باشد.

            قرآن 32 بار با اسم‌هاي اَلْحَكِيمُ، اَلسَّمِيعُ، اَلخََلاَّقُ، اَلعَزِيزُ، اَلْقَدِيرُ، اَلخَبِيرُ وَ اَلفَتَّاحُ ذكر شده است.

20- اَلقَابِِض جَلَّ جَلالُهُ

            اَلقَابِِضُ: به معني گيرنده و تنگ فرماينده روزي در برابر الباسطُ به معني فراخ فرمايندة روز و به معني قبض ارواح و گرفتن جانها و به معني اينكه همه چيز در قبض و قدرت اوست.     قرآن: خداوند وقتي بنده‌اي را دوست مي‌دارد دنيا را آزاد مي‌گيرد و او را متوجه آخرت مي‌سازد.

21- اَلْباسِطُ جَلَّ جَلالُهُ

            خدايي كه فراخ مي‌گرداند روزي بنده را و فضل و رحمتش را بر بندگان مي‌گسترد و بر همه نيروهاي آنان (جسمي – مالي – علمي) مي‌افزايد.

            قرآن: يَدَاهُ مَبسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيفَ يَشاءُ.      دو دست پروردگار گشاده‌اند. خدا انفاق مي‌كند و مصرف مي‌نمايد آنچه مي‌خواهد.

22- اَلخَافِضُ جَلَّ جَلالُهُ

            فرود آورنده، بار سنگين گناهكار را به معفرتش فرود آورد و سختي محنت زده را فرو نشاند  گشايش فرمايد.

            حديث: ترازو در دست اوست. كسي را كه خواهد بالا برد و كسي را كه خواهد پايين آورد.

24- اَلرَّافِعُ جَلَّ جَلالُهُ

            بالا برنده – شايسته مدح و ثنا – بلند مرتبه‌ها- بالابرندة درجه‌ها.

            قرآن: آيه 15، سوره غافر- رفيع‌الدرجات ذوالعرش: بسيار بلد مرتبه كه صفات عظمت و بزرگي او به تصوير نيايد.

25- اَلمُذِلّ ُجَلَّ جَلالُهْ

            اَلمُعِزُّ: عزت دهنده. اَلمُذِلُّ: خواري دهنده كه عزت و ذلت همه در دست اوست. سبحانه و تعالي.      قرآن: (22. آل عمران): وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَآءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَآءُ بِِِيَدِكَ الْخَيْرُ اِنَّكَ عَلََي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ.  و عزت مي‌دهد هر كسي را كه خواهد و ذلت مي‌دهد هر كسي را كه خواهد. در دست توست همه خوبي‌ها، حقاً كه تو بر همه چيز توانايي.

26- السَّميعُ جَلَّ جَلالُهْ

            بسيار شنوا كه بلند و آهسته و آهسته‌ترين را به يكسان مي‌شنود.

            قرآن:  20 بار در قرآن ذكر شده است.

27- البَحيرُ جَلَّ جَلالُهْ

            بسيار بينا كه در برابر ديدار تعالي هيچ حجابي وجود ندارد و در تاريكي‌هاي خشكي و دريا و آنچه براي آدمي ممكن‌الرؤيه يا نا ممكن است، همه را مي‌بيند.

            قرآن:  38 و 39 سوره الحاقه: فلا انتُم بِما تبصرونَ و مالا تبصرونَ.

28- اَلْحَكَمُ جَلَّ جَلالُهْ

            به معني داور، از اين راه كه حكم و داوري براي اوست و داوري و حكم اوست كه برگشت ندارد. در روز قيامت حكم و داوري براي اوست. و در دنيا مردم را به عدالت داوري دستور داده. چنان كه در آيه 58 سوره‌ نساء آمده.

            وَ اِذا حَكََمْتُم بَينَ النّاسِ اَن تَحكُمُوا بِالعَدلِ. (ص 47)

            « و موقعي كه ميان مردم داوري كنيد داوري به عدل كنيد.»

29- اَلْعدلُ جَلَّ جَلالُهْ

            دادگر كه داوري او و گفتار او و كردار او همه بر حق است. چنان كه در سوره‌ي الانفطار آيه «7».       خَلَقَكَ فَسَوَّاك فَعَدَلَكَ

            تو را آفريد و راست كرد و در وجود تو عدالت برقرار كرد. (ص 47)

30- اللّطيفُ جَلَّ جَلالُهْ

            پر لطف و مهر به صوري كه لطف و رحمت خود را در همه مخلوقات خود به كار بندد. از جايي كه بدانند يا ندانند و در قرآن اللَّطيف در دو جا همراه با الغبير آمده است. چنان كه در آيه «100» سوره‌ي يوسف، آمده:     «اِنَّ ربّي لطيفٌ لِمَا يَشَآءُ»

            محققاً پروردگارم بسيار لطيف فرماينده است به نسبت آنچه بخواهد. (ص 84)

31- اَلْخَبيرُ جَلَّ جَلالُهْ

            بسيار آگاه كه ظاهر و باطن هيچ خبري از او پوشيه نماند. نه در آسمانها و نه در زمين و به ظاهر  باطن همه چيز  همه كس آگاه است. اين اسم در قرآن شش بار آمده است.

32- اَلْحَليمُ

            بسيار بردبار كه داراي گذشت و با همه توانايي باز هم به عقوبت عاصيان نمي‌شتابد. آنان را مهلت مي‌دهد به مجرد ناداني و عصيان بندگان، رحمتش را از آنان قطع نمي‌فرمايد. روزي‌شان را مي‌رساند و مهلت‌شان مي‌دهد تا به خود آيند و دست از عصيان بردارند. مهلت مي‌دهد ولي اهمال نمي‌كند و اگر كساني عصيان را به طغيان رسانيدند آنگاه است كه عقوبت مي‌دهد، حلم و بردباري از صفات خداوند است. (ص 49)

33- اَلْعَظيمُ

            پر عظمت و بسيار با شكوه و هيبت و در بزرگي او همه بزرگان بندگانش بزرگي را از سر بدر كرده‌اند. همانطور كه در آية الكرسي آمده:

            وَ هُوَ العَليِّ‌ ُ العَظيمُ 

            و اوست خداي يكتاي بسيار بلند مرتبه پر عظمت. (ص 50)

34- اَلْغَفُورُ

            بسيار آمرزنده، بسيار گذشت فرماينده، هر بار كه بنده از روي صدق رو به درگاه او آورد و طلب آمرزش كند، او را بيامرزند، عيب بندگان را بپوشاند تا در روز حساب رسوا نشوند.  

اللهُ يَدعُو اِليَ الجَنَّةِ وَالمَغْفِرَةِ

            و خدا دعوت مي‌فرمايد به سوي بهشت و طلب آمرزش از او. (ص 51)

35- اَلشَّكُورُ

            بسيار سپاسگزار است خداي يكتاي توانايي كه اندك طاعت را به بسيار از ثواب پاداش دهد و نعمتهاي بي‌شمار ارزاني دارد و سپاس بنده را مايه‌ي ازدياد نعمت بر او قرار دهد. همانطور كه در آيه 3 سوره‌ي اسراء آمده است: 

اِنَّهُ كانَ عَبداً شَكُوراً

            مؤمناني كه به عمل خود آخرت خواهند سعي‌شان را مورد سپاس قرار داد. (ص 52)

36- اَلْعَليّ ُ

            بسيار بلند مرتبه، شايسته‌ي همة مدح و ثنا العليُّ الاَعْلَي: خداي يكتايي كه در مقام رفيع خود برتر از آن است كه بتوان آنچنان كه شايسته‌ي عظمت اوست ثناي او گفتن او آنچنان است كه خود را ستود. (ص 52)

37- اَلْكَبيرُ

            بسيار بزرگوار، كبريا به او مي‌سزد. بزرگي به ا اختصاص دارد. برتري در عظمت براي اوست. همه در برابر بزرگي او در بندگي به خاك نهاده‌اند. در برابر بزرگواري او بزرگي را از سر برون كرده‌اند. برتر و بالاتر از آن است كه خلوق بتواند با او همانندي كنند.

            كآنَ رَسُولُ اللهِ يُعَلَّمُهُم مِنَ الحُمّي وَالأوجَاعِ كُلَّها اَن يَقُولُوا: بِاسمِ بِاللهِ الكَبِيرِ اَعُوذ بِاللهِ العَظِيمِ مِن شَرِّ كُلِّ عِرقِ نَعَارٍ وَ شَرِّ حَرِّ النَّارِ). رسول الله به ايشان مي‌آموخت تا از شب و همة دردها بگويند. به نام خداي يكتاي بسيار بزرگوار پناه مي‌برم به خداي بزرگ از شر هر رگ زننده و از شر گرمي آتش. اسم الكبير در قرآن پنج بار آمده است. (ص 53)

38- اَلْحَفيظُ

            بسيار نگهدارنده،  كه نگهداري آسمانها و زمين و آنچه در آنها است و نگهداري اقوال و اعمال عباد در كتابي محفوظ است تا در روز شما بر وفق آنها ثواب و عقاب بيابند و نگهداري نظم در ميان كاينات تا مدتي ك مقرر داشت همه از حفظ و نگهداري  توانايي او است.       يوَمَ نَطوِي السَّمَآءَ كََطَيَّ السََّجِلَّ لِلكُتُبِ.

            و براي همه‌ي كاينات نگهبان قرار داد. (ص 54)

39- اَلْمُقِيتُ

            به معني رساننده‌ي قوت هر موجود و نگهدارنده‌ي هر موجود به آنچه قوام حيات و وسيله‌ي بقا او باشد. «آيه 85 ، سوره‌ي نساء.»  وَ كََانَ اللهُ عَلي كُلِّ شيءٍ مُقِيتاً.

            هميشه خدا بر همه چيز تواناست. به رسانيدن قوت هر چيز و قوام حيات آن و به سبب بقاي آن كه مقيت به عني مقتدر باشد و مقيت به معني حافظ و نگهدار و به معني شاهد و گواه بر او. (ص 54- 55)

40- اَلْحَسيبُ

            بسيار حساب گيرنده كه حساب همه در دست او است و به معني بسيار كفايت كننده.  إنَّ الله كَانَ عَلَي كُلِّ شَيءٍ حَسِيباً    « آيه 86، سوره‌ي نساء»

            حقاً كه خدا هميشه حساب همه چيز نزد اوست. (ص 56)

41- اَلْجَلِيلُ

            بسيار شكوهمند كه جلال و عظمت و صفات كمال را جامع است. (ص 57)

42- اَلْكَريمُ

            بسيار كرم‌دار، بسيار گشاده دست به معني دائم‌المعروف، هميشه احسان فرماينده و بي‌شمار عطا و دهش، او از اين رو كه نعمت‌هاي او از شمار بيرون است و خزائن و گنجينة نعمتها نزد اوست، انفاق مي‌كند هرگونه ك بخواهد تا بندگان رو به درگاه او آورند.      وَ إن تَعُدُّوا نِِعمَةَ‌ َ اللهِ لا تُحصُوها 

            اگر بخواهيد نعمتهاي خدا را بشماريد نتوان شمردن. (ص 58)

43- اَلرَّقيبُ

            بسيار مراقب و نگهبان بدين معني كه هيچگاه بندگان خود را فراموش نفرمائيد و هيچ كارشان بر او پنهان نماند، بندگان و كارهايشان را زير نظر دارد، همه را مي‌بيند  نگه‌ مي‌دارد.

            و كَانَ اللهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ رَقيِباً.

            خدا هميشه بر همه چيز نگبان است. همه چيز زير نظر اوست. (ص 59)

44- اَلْمُجيبُ

            به اجابت رساننده‌ي دعاي عا كننده، شنوندة دعاي دعا كننده  دهنده خواهش او كه دعا از سه حال بيرون نيست: يا اجابت شود، يا ثواب آن براي آخرت دعا كننده ذخيره شود، ا بلايي از او دفع شود. «آيه 186 سورة بقره»

            وَ اِذَا سَأَلَكَ عبَاديِ عَنِّ فَاِنّي قَريبٌ اُجيِبُ دَعوَة الدَّاعِ اِذَا دَعَانِ.   من به بندگانم نزديك هستم. دعاي دعا كننده را به اجابت رسانم. (ص 59 – 60)

45- اَلْواسِعُ

            خدايي كه پهناور است فضل او، مغفرتش بيكران است و فضل او نامتناهي است و علم او به همه چيز احاطه دارد.         آيه 255 سوره بقره: اِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَليِمٌ

            « خداي يكتا محققاً پهناور است فضل او و دانا است به كسي كه مستحق رحمت و فضل اوست». (ص 60)

46- اَلْحَكيمُ

            پر حكمت كه علم ازلي او به گذشته و آينده محيط است و بر همه چيز آگاه است و كارا را به حكمت به انجام مي‌رساند و حكم و فرمان او برگشت ندارد. (ص 61)

47- اَلْوَحود

            بسيار دوست دارنده كه اهل طاعتش را دوست دارند و رضايت از آنان دارد و آنان را بستايد و ميانشان مهر و محبت برقرار گرداند و الودود: بسيار دوست داشته شده به سبب بسياري احسان و نعمتها و رحمتش كه شايسته‌ي محبت اوست و ثنا و ستايش براي اوست  اسم الودود يك بار در قرآن آمده است.

            اِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا  وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّاً.  وعده فرمود كه مردمي كه ايمان آورده عمل كنند آنان را محبوب گرداند. (ص 62)

48- اَلْمَجيد

            داراي مجد و عظمت كه شرف ذات و جمال فعل و حسن خصال و كرم بي‌پايان و مناعت فرمان كه هيچ‌كس نتاند فرمان ا و را خلاف كند و استحقاق كامل صفات مجد و عظمت همه را جمع فرمود باشد و بني‌آدم نافرماني مي‌كند در آنچه اختيار فعل و ترك آن به او سپرده باشد و در همين نافرماني هم عقوبتي كه ملازم نافرماني او است نافرماني او را به هيچ مي‌سازد.

وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدوُدُ ذُوالعَرشِ المَجيِد.

            و اوست آمرزگار بسيار دوست دارنده اهل طاعتش را صاحب عرش، او است داراي مجد و عظمت. (ص 63)

50- اَلْْبَاعِثُ

            فرستنده‌‌ي پيغمبران، تا مردم را به سوي ايمان به خداي يكتا دعوت كند و نده كننده مردگان و بيرون آورنده‌ي آنها از قبرهاي‌شان، خدايي كه زندگي داد و پس از زندگي مرگ داد پس از مرگ هم دوباره زندگي مي‌دهد. (ص 64)

51- اَلشَهيدُ

            حاضر و گواه و آگاه، كه او سبحانه هيچ چيز بر او پنهان نمي‌ماند بر سر همه حاضر است بر كار همه آگاه است و گفتار همه را مي‌شنود. آيه 4 سوره الحديد.

            وَ هُوَ مَعَكُم اَينَمَا كُنتُم وَ اللهُ بِمَا تَعمَلونَ بَصِيرٌ. و او تعالي با شما است هر جا كه باشيد و به آنچه مي‌كنيد بينا است. (ص 65)

52- اَلْحَقّ ُ

            پاينده و پايدار كه هيچگاه نابودي به آن درگاه راه نيابد، در مقابل باطل كه نابود و ناپايدار است. «آيه 22 سوره‌ي يونس». 

فَذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمُ الحَقُّ :  آن است پروردگار شما حق تعالي، بعد از حق چيست به جز گمراهي. (ص 66)

53- اَلْوَكيلُ

            واگذار كردن كار همه بندگان به او، به تدبير مصالح‌شان قيام فرموده و روزي همه را تكفل نموده و به حال همه آگاه است به بندگان دستور داد كه به فرمان او عمل كنند و كارهاي خود را به او  واگذارند كه نعمت و فضل با آنان همراه مي‌دارد و از رسيدن به ايشان نگهداريشان فرمايد. (ص 67-68)

54- اَلقَوِيّ ُ

            توانايي كه تمام قوت‌ها براي اوست.

            و هُوَ اَلْقَويّ‌ ُ اَلْعزيزُ: كه قدرت و عزت همه‌اش براي اوست.

 

55- اَلْمَتينُ

            بسيار قوي كه هيچ‌گاه عجز و سستي به كار او راه نيابد. در قرآن مجيد اسم‌المتين يك بار آمده.  در آيه 58 سوره‌ي ذاريات.  اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُوالقُوَّةِ المَتينُ.

            حقاً كه خداي يكتا است كه او است بسيار روزي رسان و صاحب قوه و قدرت و او است بسيار محكم كار و بسيار قوي كه هيچگاه ضعيف و زبوني به كار او راه نيايد، آفرينش اين همه كاينات نه بر وي سنگين آمد و نه او را خستگي دست داد». (ص 69)

56- اَلْوَلِيّ ُ

            دارنده تدبير كائينات و متوالي امور عباد و رحمت آورنده و سر رشته‌دار امور كاينات و ياري دهنده‌ي دوستان و مورد مهر و رحمت قرار دهنده‌شان.

آيه 9 سوره شوري:

اَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ اَوليَآءَ فَاللهُ هُوَ الوَلِِِيُّ وَ هُوَ يُحيِ المَوتَي وَ هُوَ عَلَي كُلَّ شِيءٍ قَدِيرٌ.

آيا غير از خدا دوستاني براي ياري دادن و رحمت آوردن گرفته‌اند، غير از خدا نه مالك رحمت است و نه تدبير امور عباد به دست دارد. الله است ك او ياري دهنده و رحمت آورنده و متولي امور عبادت است و او است كه مردگان را زنده مي‌كند و او بر همه چيز توانا است. (ص 71)

57- اَلْحَميدُ

            شايسته‌ي همه‌ي ستايش‌ها كه صفات جلال و جمال و كمال همه شايسته به او است و كسي را ياراي ستايش ذات پروردگار نبود اگر نه اين بود كه خود بندگان را بر آن داشت.  لَهُ مَا فِي‌السَّمَواتِ وَ مَا فِي الاَرضِ وَ اِنَّ اللهَ لَهُوَ الغَنِيُّ الحَمِيدُ. (ص 72)

58- اَلْمُحصي

            دانا به مقادير حوادث و به احوال كاينات آنچه خلق از آن آگهي دارند و آنچه از آن آگاهي ندارند به شمار نفس و حساب روزي كاينات دانا است، گواه است بر گذشته و آينده، مخلوقات را بر شمرد و شمار فرد فردشان دانست و شمار اعمال‌شان در كتابي كه هيچ خرد و بزرگي را ترك نمي‌كند ثبت نمود و روز قيامت آن كتاب پديدار كند تا بدكاران را سزاي بدي‌شان رساند و نكوكاران را بهشت پاداش دهد.   «آيه 6 سوره المجادله.»

            اَحصَاهُ اللهُ و نَسُوهُ:  خداي همه‌ي اعمالشان را بر شمرد و ثبت فرمود. (ص 74)

59- اَلْمُبِديءُ جَلَّ جَلالُهْ – اَلْمُبِِديءُ: « كانَ اللهُ و لَمْ يَكُنْ شيءٌ غَيرُهُ»

            «خدا بود و هيچ چيز ديگري نبود»

            خدا به قدرت خود كاينات را آغاز داد و از نيست به هست كرد و به وجود آورد. زمين  آسمان آفريد و پيش از آن دو، ما را آفريد و عرش را بر ما نهاد و قلم آفريد تا بنويسد آنچه را كه ارادة به وجود آوردن آن فرمود، ملائكه را از نور آفريد و جن را از شعلة آتش آفريد و آدمي را از خاك آفريد. (ص 75)

60- اَلْمُعيدُ

            برگرداننده به حالت قبل، كه بعد از زندگي به مرگ رساند و بعد از مرگ دوباره به زندگي جاويد رساند.   «آيه 28 سوره‌ي بقره.»  «كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللهِ وَ كُنتُم اَمواتاً فَأَحيَاكُم ثُمَّ يُمِيتُكُم ثُمَّ إلَيهِ تُرجَعُونَ.»  چگونه كفر مي‌آوريد به خداي يكتا و مرده بوديد و او شما را زنده كرد پس از آن شما را مرگ دهد پس از آن شما را زنده كند پس از زنده شدن‌تان به سوي خدا بازگشت داده مي‌شويد. (ص 75)

61- اَلْمُحيِ

            زنده گرداننده، جسد را به دميدن روح در آن زنده گرداند زمين را به فرو ريختن باران زنده گرداند تا روزي بروياند، دلها را به نور ايمان زنده گرداند. (ص 76)

62- اَلْمُمِيتُ

            مرگ دهنده، زندگي را از زنده بگيرد تا جسمي بيجان و بي‌حركت گردد از زمين زندگي را مي‌گيرد تا خاكي خشك بي‌گياه بماند و دلهاي بد انديش را از نور تهي مي‌سازد تا سنگدل و يا سخت‌تر از سنگ شد حيات را او مي‌دهد و مرگ را هم او مي‌دهد و پس از مرگ، نيز زندگي دهد.  در آيه 2 سوره الملك: 

خَلَقَ المَوتَ وَ‌الحَيَاةَ لِيَبلُوَكُم أَيُّكُم اَحسَنُ عَمَلاً.   «خداي يكتا آفريد مرگ و زندگي را تا شما را بيازمايد كدام يك از شما نكوتر است در كردار». (ص 76)

63- اَلْحَيّ ُ

            اَلدّائمُ البَاقِي، هميشه زنده و بيدار كه نه مرگ او را دست مي‌دهد و نه خواب به او مي‌رسد و نه چرت زدن او را دست مي‌دهد. (ص 78)

64- اَلْقَيّومُ

            ايستادگي فرماينده به تدبير همه، كه ملك و ملكوت و كاينات همه به تدبير او است، ايستادگي فرماينده به تدبير همه و بي‌نياز از همه و همه نيازمند اويند.

            اَللهُ لا اِلهَ اِلاََ هُوَالحَيُّ القَيُّومُ لاَ تأخُذُهُ سِنَة ٌ وَ لاَ نَومٌ.

            خداي يكتا است كه نيست معبودي به حق مگر ا خداي يكتاي هميشه زنده و دائم‌البقا و هميشه ايستادگي فرماينده به تدبير كاينات نه چرت زدن ا را دست مي‌دهد و نه خواب او را ست مي‌دهد. (ص 78)

65- اَلْواجِدُ

            يابنده به معني مالك و دارندة همه آنچه در وجود است و تانا بر هر موجود همه چيز در دسترس او، و او بي‌نياز از همه آنچه در صفحة وجد است مملوك و مخلوق و مقهور او است، هيچ چيز از فرمان او نتواند برون شدن و هيچ چيز نتواند بر او پنهان ماندن، نزديك به همه و همه در زير نظر او. (ص 79)

66- اَلْمَاجِدُ

            داراي مجد و عظمت، الماجد و المجد هر دو دلالت بر مجد و عظمت و بخشايشگري مي‌كنند كه كرم بسيار و فضل عضيم دارد. كسي مي‌تواند از مجد و عظمت بهره‌اي بيابد كه خداي يكتا به او عنايت فرمايد. (ص 80)

67- اَلْواحِدُ

            يكتا در ذات و يكتا در صفات ك او تعالي الواحِدُ الاَحَد: يكتاي يكتا است نزاد و زاده نشد و نبود همتاي او كسي.      لَمْ يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ. (ص 80)

68- اَلْصَّمَدُ

            يعني خدايي كه مقصود همه است، همه در حاجات و سختيها رو به درگاه ا آورند و چارة كار خود از او خواهند او است آقايي كه همة صفا جلال و كمال در او جمع است و نياز همه به او است و چاره ساز همه او است. آنچه به دعا و نيايش از او خواهند عطا فرمايد.   «سوره اخلاص»              قُلْ هُوَاللهُ اَحَدٌ اللهُ الصَّمدُ. (ص 81- 82)

69- اَلْقادِرُ

            دارنده توانايي، توانا بر همه چيز. (ص 82)

70- اَلْمُقتَدِرُ جَلَّ جَلالُهْ

            نشان دهنده‌ي قدرت و توانايي و انجام دهنده‌ي آنچه بخواهد به تقدير، آن از روي حكمت و دانايي. (ص 83)

71- اَلْمُقَدَّمُ

            به جلو اندازنده، در آفرينش آنچه را كه به حكمت مقدم داشت  اوليا و مقربين را به اطاعت خود مقدم داشت. (ص 84)

72- اَلْمؤَخَّرُ

            به دنبال اندازنده، در آفرينش آنچه را كه حكمت در تأخير آن دانست مؤخر ساخت و شهوت پرستان را از مقامات مقربين مؤخر ساخت، كه جلو انداختن و به دنبال انداختن همه در دست او است. (ص 84)

73- اَلاوَّلُ

            يعني هميشگي و پيش از همه چيز، كه براي او ابتدا و آغازي نبوده او پيش از همه بوده و هميشه بوده است. «ص 85)

74- اَلآخِرُ

            يعني هميشگي و بعد از همه چيز، كه براي او پااني نيست، همه چيز را فنا دست مي‌دهد و او سبحانه باقي و برقرار  وارث همه. (ص 85)

75- اَلظَّاهِرُ

            آشكار و بالاي همه چيز به قدرت و تواناييش، آاني كه ديده و بينش دارند هرچه را كه ببينند قدرت آفريده در آفرينش آن را آشكار بينند و هر ذره‌اي از ذرات وجود دلالت مي‌دهد بر وجود خداي احد الاحد موجود كل موجد. (ص 87)

77- الوَالِي – جَلَّ جَلالُهُ

كسي كه سر رشته‌ي امور خلق در دست او است مخلوقات را آفريد و سر رشته داراي امور آنان را به دست گرفت. هرگونه تصرفي در آنها بخواهد انجام مي‌دهد.   قرآن: اَللهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا  (خداوند متولي امور مردم با ايمان است).

«بقره، 257». (ص 88- 89).

78- اَلْمُتعالي - جَلَّ جَلالُهُ

            در منتهاي رفعت و علو، ك فهم رفعت و علو او از تصور بشر بيرون است، نه چشم را توانايي احاطه به او است و نه عقل را ياراي ادراك حقيقت او است.

            قرآن:   عَالِمُ الغَيبِ وَ‌الشَّهَادَةِ الكَبِيرُ المُتَعَالِ. 

«آيه 9 سوره رعد». (ص 89)

79- اَلْبِرّ ُجَلَّ جَلالُهُ

            بسيار نيكوكار به بندگانش كه احسان او همه‌ي بندگان را فرا گرفته، و از فضل و احسان او است كه خوبي را يك به ده نوشت و بدي را يك به يك.

            قرآن:    اِنَّا كُنَّا مِن قَبلُ نَدعُوهُ هُوَ البَرُّ الرَّحيمُ.

                                            «آيه 28 (طور)». (ص 90)

80- اَلتَّوّابُ جَلَّ جَلالُهْ

            بسيار قبول فراينده‌ي توبه‌ كنندگان . خداي متعال مي‌داند ك غير او كسي نيست كه توبه بندگان را بپذيرد  جبران خاطر مؤدمن خطا كرده و دل شكسته نمايد غير او سبحانه.  قرآن:  اِنَّ اللهَ يُحبُّ التَّوّابينَ وَ يُحبُّ الْمُطَهَّريِنَ. «آيه 222 سوره بقره».

81- اَلْمُنتَقِمُ جَلَّ جَلالُهُ

            انتقام گيرنده بدين معني كه كمر جباران و گردنكشان را بشكند. وقتي كه آنان را مهلت داد و به وسيله‌ي پيغمبران و مصلحان آنان را از ادامه‌ي ظلم و كفر و عصيان برحذر داشت و نشنيدند آنگاه است كه آنان را دچار عقوبتي كمر شكن مي‌كند.     قرآن:   أَلَيسَ اللهُ بِعَزيزٍ ذِي انتِقَامٍ.    «آيه 37، سوره زمر».

82- اَلْعَفُوّ ُُجَلَّ جَلالُهْ

            بسيار گذشت فرماينده. بدي‌هاي بندگان را محو مي‌فرمايد. و از گناهانشان گذشت مي‌فرمايد.  

قرآن: يَسْألُونَكَ ماذَا يُنفِقُونَ قُل العَفْوَ.  «آيه 219 سوره بقره». (ص97- 98)

83- اَلْرَّؤُفُ جَلَّ جَلالُهُ

            پر رأفت بسيار نكوكار بسيار مهبران كه رحمت او همه خلق را فرا گرفت و احسان او همه را در بر گرفت. (ص 98)

84- مَالِكُ‌الْمُلْكِ جَلَّ جَلالُهُ

            دارنده هستي‌ها از ملك و ملوك و هرچه هست مملك مخلوق اوست. ايجاد و اعلام و باقي گذاشتن  عصا و منع و عزت و خوار ساختن همه در يد قدرت اوست.

قرآن:     مالِكِ يومِ الدّْينِ. (ص 100)

85- ذوالجلالِ والاِكرامِِ جَلَّ جَلالُهْ

            دارنده شكوه و بزرگواري و دارنده عظمت و كبريايي كه جلال و عظمت و كبريا و هيبت و نفوذ فرمان همه براي اوست.

رسول خدا:  در دعاي خود يا ذي‌الجَلالِ والاِكْرامْ را ترك نكنيد. (ص 101)

86- اَلْمُقسِطُ ُجَلَّ جَلالُهْ

            خداي دادگر كه به حق و عدالت فرمان مي‌راند و حق مظلوم از ظالم باز ستاند.  قرآن:   وَ يَا قَومِ المِكيَالَ وَ المِيزَانَ بِالقِسطِ.  «آيه 85، سوده هود». (ص 102)

87- اَلْجامِع ُجَلَّ جَلالُهْ

            جمع آورنده‌ي مردم در روز قيامت، جگمع كننده ميان اشياء مختلف چنان كه آسمان و زمين و آنچه در آن دو هست و ميان هوا و آب  پوست اجتماع قرار دارد.

88- اَلْغََنيّ ُجَلَّ جَلالُهْ

            غني به ذات و صفاتش بي نياز از هر چيز ديگر غير او هر چه هست نيازمند به اوست و او بي‌نياز است از همه.

قرآن:   فإنَّ اللهَ غَنِيٌ حَمِيدٌ     –     فَإنَّ اللهَ لَغَنِيٌ حَمِيدٌ   –    فإنَّ ربّي غَنِيٌ كَرِيمٌ.

                       « آيه 8 ، ابراهيم»               « آيه 97، ال عمران»          «آيه 40، سوره النمل».

89- اَلْمُغْني جَلَّ جَلالُهُ

            بي‌نياز و توانگر سازنده خداي يكتا و بي‌همتا كه از جود و كرم و فضل خود بنده را توانگر گرداند.      قرآن:  وَ وجَدَكَ عَائِلاً فَأَغنَي. «آيه 9 – الحشر». (ص 107)

90- اَلْمانع ُجَلَّ جَلالُهْ

            حامي و نجات دهنده و ياري كنند و بازدارنده.

قرآن:   مَنَّاعٍ لِلْخَيرِ مُعتَدٍ أَثِيمٍ.  «آيه 12- القلم».  (ص 109)

91- اَلضَّارُ جَلَّ جَلالُهْ

            ضرر رسان و نفع رسان اگر به وجود كائنات نظر شود نفع و ضرر در آنها – والله اعلم – باهم‌اند آدمي كه از روز تولد به طرف مرگ مي‌رود تا روزي كه مرگ او فرا رسد رفتن او به طرف مرگ به زيان او است اما رسيدن به جواي و به دست آوردن تجارت زندگي و آراسته شده به علم و رسا شدن فكر او به نفع او است. (ص 110)

93- اَلنّورُ جَلَّ جَلالُهْ

            صفت ذات خداي يكتا كه به ضد آن متصف نشود.

قرآن: اللهٌ نُورُ السَّمواتِ وَالاَرضِ.   

                          «آيه 35- النور». (ص 115)

94- اَلْهادي ُجَلَّ جَلالُهْ

            خداي يكتايي كه بندگانش را به سوي عبادت خودش راهنايي فرمود.

قرآن:  اللهُ يَجتَبِي إلَيْهِ مَن يَشآءُ وَ يَهْدِيَ إِلَيهِ مَن يُنِيبُ.

«آيه 13 سوره الشورا». (ص 117)

95- اَلبَِّديعُ جَلَّ جَلالُهْ

            به معني پديد آورنده همه چيزها بدون اينكه نمونه‌اي از آنها پيش بوده باشد. (ص 118)

 

 

96- اَلْباقي ُجَلَّ جَلالُهْ

            هميشه زنده و هميشه برقرار كه مر گ به سوي او راه ندارد و موجود به ذات خود است. (ص 120)

97- اَلْوارِث ُجَلَّ جَلالُهْ

             خداي يكتايي كه ميراث بر آسمانها و زمين است.  

قرآن:  واحد الاحد حي لايموت. (ص 122- 123)

98- اَلرَّشيدُ جَلَّ جَلالُهْ

            خداي يكتايي كه همه اقوال و افعال او پر حكمت است. (رَشَدَ يَرْشُدُ رُشْداً). (ص 124)

99- اَلصَّبورُُجَلَّ جَلالُهْ

            بسيار بردبار و پر صبر، خداي يكتايي كه به عقوبت عاصيان نشتابد آنان را مهلت دهد. تا به خود آيند و در عواقب معاصي بينديشند و توبه كنند.

            به قول صاحب مثنوي:

لطف حق با تو مداراهـا كند            چونكه از حد بگذرد رسوا كند            (ص 126)

 

 

 

 


4kia.ir filesell دانلود پروژه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

برچسب‌ها: